Featured blog image
آفتِ تکثیر: نفرینِ موفقیت‌های بومی

یادداشتی بر مفهوم زمینه‌گرایی که توسط مرکز هاتف تهیه شده است

در پهنۀ وسیع کنشگری اجتماعی و فرهنگی، گاه گوهری درخشان در خاکسترِ روزمرگی یافت می‌شود: یک حرکتِ اصیل، یک تشکلِ خودجوش، یا یک راه‌حلِ بومی که در کنج شهری کوچک یا روستایی دورافتاده، مشکلی واقعی را به شیوه‌ای شگفت‌انگیز حل کرده است. این همان لحظۀ نابِ «کشف» است؛ لحظه‌ای که یک «ظرفیت» زنده و پویا، خود را از دلِ واقعیت بیرون می‌کشد و به همگان اثبات می‌کند که راهی جز مسیرهای آزموده‌شده و نقشه‌های از پیش‌کشیده نیز وجود دارد.

اما تراژدی دقیقاً از همین نقطه آغاز می‌شود. به محض آنکه نور بر این گوهر تابیده شد و موفقیتش دهان‌به‌دهان گشت، یک شوقِ ویرانگر در میان مدیران و ساختارهای بالادستی برای «تکثیر» آن شعله‌ور می‌شود. این شوق، که در ظاهر نیتی خیرخواهانه برای «مقیاس‌پذیر کردنِ خوبی‌ها» دارد، در باطن، حاملِ یک «منطق کارخانه‌ای» است که روحِ آن حرکتِ اصیل را به مسلخ می‌برد.

این همان «نفرین موفقیت» است: اولین پاداشِ یک حرکتِ ارگانیکِ موفق، تلاش برای تبدیل آن به یک محصولِ صنعتی و قابل تکثیر است.

منطق کارخانه‌ای ساده است: اگر محصولی موفق بود، باید خط تولید آن را راه‌اندازی کرد. باید اجزایش را کالبدشکافی کرد، برایش «دفترچه راهنما» نوشت و آن را به صورت یک «بستۀ آماده» برای اجرا در سراسر کشور ابلاغ کرد. در این فرایند، مدیران به دنبال کپی کردنِ «کالبد» حرکت هستند: ساختار جلسات، نام‌گذاری‌ها، شعارها و فعالیت‌های ظاهری. اما آنچه این کالبد را زنده کرده بود، یعنی «روح» آن، نادیده گرفته می‌شود.

آن روح چه بود؟

حکمتِ نهفته در بوم: آن حرکت، زادۀ یک نیاز واقعی، یک فرهنگ خاص و یک تاریخ منحصربه‌فرد بود. نمی‌توان آن را بدون آن بستر فهمید.

اصالتِ رهبران محلی: آن تشکل را فرد یا افرادی با انگیزه‌های درونی، با درد و با شناختی عمیق از مردم خودشان به پیش می‌بردند. این «اصالت» قابل کپی‌برداری نیست.

سرمایۀ اجتماعیِ انباشته: آن موفقیت بر پایۀ سال‌ها اعتماد، روابط چهره‌به‌چهره و شبکه‌ای از تعهدات نانوشته بنا شده بود که در هیچ دستورالعملی نمی‌گنجد.

وقتی سیستم تلاش می‌کند این پدیدۀ زنده را به یک «قالب» بی‌جان تبدیل کند، دو فاجعۀ بزرگ رخ می‌دهد:

۱. تولید انبوهِ شکست: در سراسر کشور، مدل‌های کپی‌شده مانند کالبدهایی بی‌روح تکثیر می‌شوند. این مدل‌ها در ظاهر شبیه به نسخۀ اصلی هستند، اما چون فاقد آن «روح» و آن «بستر» هستند، در بهترین حالت به یک فعالیتِ ویترینی و بی‌اثر، و در بدترین حالت به یک تجربۀ شکست‌خورده و سرخورده‌کننده تبدیل می‌شوند. منابع هدر می‌رود و از آن مهم‌تر، مفهومِ «کار مردمی» لوث می‌شود.

۲. کُشتنِ انگیزۀ نوآوری: پیامی که این رویکرد به نخبگان و کنشگران محلی در سراسر کشور مخابره می‌کند، ویرانگر است: «شما لازم نیست خالق باشید، فقط مجری خوبی باشید.» این پیام، خلاقیت را می‌کُشد و حس «مالکیت» را از بین می‌برد. چرا یک فرد باید رنجِ «خلق کردن» یک مسیر جدید را به جان بخرد، وقتی می‌داند که در نهایت، سیستم دستاورد او را به یک دستورالعملِ ابلاغی تقلیل خواهد داد؟ این‌گونه، نبوغ بومی سرکوب شده و جای خود را به انفعال و انتظار برای دریافتِ نقشه‌های از پیش‌آماده می‌دهد.

راهِ برون‌رفت: از منطقِ «مهندسی» به فلسفۀ «باغبانی»

راهکار، تغییرِ بنیادینِ نگاه است. به جای تلاش برای «تکثیرِ گل»، باید به «فهمِ خاک و پرورشِ بذر» روی آورد. یک باغبانِ دانا، وقتی گُلی زیبا را می‌بیند، سعی نمی‌کند آن را با پلاستیک کپی کند. بلکه خاکِ آن را مطالعه می‌کند، میزان نور و آبی که به آن رسیده را می‌سنجد و تلاش می‌کند آن «شرایطِ رشد» را درک کند.

رسالت ساختارهای بالادستی، نه «ابلاغِ مدل‌های موفق»، که «تسهیلِ مسیرِ موفقیت» برای دیگران است. آن‌ها باید:

اصول را استخراج کنند، نه روش‌ها را: به جای اینکه بگویند «چه کنید»، باید حکمتِ نهفته در آن موفقیت را کشف کرده و به دیگران کمک کنند تا آن حکمت را در بومِ خودشان به کار گیرند.

منابع را توزیع کنند، نه دستورالعمل‌ها را: به جای ارسالِ دفترچه راهنما، باید فضا، اختیار و منابع حداقلی را به ظرفیت‌های محلی بدهند تا مسیرِ منحصربه‌فرد خود را بیابند.

شبکه‌ای از باغبانان بسازند: کنشگرانِ موفق را نه به عنوان «الگوهای تکثیر»، بلکه به عنوان «مربیان و مشاوران» به یکدیگر متصل کنند تا حکمت و تجربه را سینه به سینه منتقل کنند.

در نهایت، میدان‌داریِ واقعی مردم، نه با ساختنِ یک بزرگراهِ یکسان برای همه، که با گشودنِ هزاران کوره-راهِ بومی و منحصربه‌فرد محقق می‌شود. رسالت ما، ساختن گلخانه‌ای از گل‌های پلاستیکیِ هم‌شکل نیست؛ بلکه پرورشِ هزاران گلستانِ متنوع است که هر یک عطر و رنگِ بی‌همتای خود را دارد.


این مطلب در مرکز بررسی مسائل فرهنگی (هاتف) تهیه شده است.

فرشاد رشدی ملکی

نویسنده:
فرشاد رشدی ملکی

نظرات (0)

ثبت پاسخ برای این نظر
CAPTCHA
لطفا کد امنیتی در تصویر را وارد کنید.
نظر شما درمورد این مطلب
CAPTCHA
لطفا کد امنیتی در تصویر را وارد کنید.